رتبه ي صادقانه ي شما
سلام عليكم
شما چه رتبه اي به مطالبم من مي دهيد؟
خوشحال مي شوم هنگام نظر دادن، آن قسمت را كه در تصوير با دايره ي قرمز مشخص كردم پر كنيد.
سلام عليكم
شما چه رتبه اي به مطالبم من مي دهيد؟
خوشحال مي شوم هنگام نظر دادن، آن قسمت را كه در تصوير با دايره ي قرمز مشخص كردم پر كنيد.
مرضيه جان ديدي؟
چي رو ديدم!
مطلب جديدي كه گذاشتم
آره، قشنگه؟
عالي نوشتي احساس مي كنم الان آنجا هستم…دلم هواي قم را كرده…به قدري كه اشكم سرازير مي شود..خيلي قشنگ نوشتي..چه خاطراتي داشتيم!
آره واقعا! چقدر خوب بود..يادش بخير..خدايا من قم ميخوام
مرضيه جان يااااااااااااااااادش بخير
واقعا دست استاد درد نكند، مطمئنا دعاي بچه ها پشت و پناه استاد است.
آره مرضيه جان ميدوني با يه اردو رفتن چقدر بچه ها روحيه مي گرفتند!
مثل اينه كه الان قلبم ميخواد به سمت قم و مسجد جمكران پر بكشه…
امسال قسمت نشد بريم قم، ان شاءالله تا مشهد هم خدا كريمه..
ولي من آرزو دارم الان پيش ضريح باشم…
منم همينطور..
براي استادمون دعا مي كنم كه هر جا هست هميشه دلشان شاد باشد چون دل ما را شاد كرد
مرضيه جان فردا با استاد تماس بگيريم؟
آره حتما چون ميخوام از زحماتش تشكر كنم
باشه ان شاءالله..
يك شب خواهرم به جاي اينكه بگويد: چراغ هاي آشپزخانه را خاموش كن
گفت: چراغ هاي آسمان خوشگلند.
امشب كه رفتم يخچال را باز كنم مي خواستم بگويم: ببينم شام چي داريــــــم؟
گفتم: ببينم صبحانه چي داريـــــم؟
جالب اينجاست كه تا آن لحظه هم متوجه نبودم چه مي گويم، مادرم خنديد گفت: صبحانه؟ بعد همه با هم خنديديم.
يك روز نان خريده بوديم خواهرم گذاشت داخل سيني كه يه خرده سرد بشه بعد آنها را بردارد مي خواست بگويد: پنكه را خاموش كنيد تا نان ها خشك نشوند.
گفت: نان ها را خاموش كنيد تا پنكه خشك نشود.
يك روز خواهرم مي خواست بگه اتوبان
گفت: اتوبنان.
خواهرم زماني كه كوچولو بود هر موقع مي خواست اسم زنداييم را به زبانش بياورد به جايي اينكه بگويد: زندايي طاهره
مي گفت: زندايي طايره، زنداييم هم هر موقع مي شنيد خيلي مي خنديد.
براي شما هم اتفاق افتاده است؟ خوشحال مي شوم در نظرات به اشتراك بگذاريد و لبخند را رايگان به يكديگر هديه بدهيم.