دلدادگي
اوایل دوران طلبگی بود…اساتید نازنین ما خیلی از نماز شب برای ما می گفتند، از اثرات خوبی که داره از نورانیتی که به ما می ده، باعث روشنی دل میشه، محبوب القلوب شدن بین مردم میشه، صاحب تاج در قیامت میشه و…خلاصه سر شما را درد نیارم…لحظه شماری می کردم هر چه زودتر ساعات معنوی نماز شب فرا برسد ویک نماز جانانه به جا بیاورم و “طعم شیرین” ارتباط محض مخلوق با خالق را بچشم و “عطر وجود” خالقم را در خود احساس کنم و…
شب فرا رسید…سیاهی و سکوت…"عاشق این لحظه بودم"…الان که دارم می نویسم حال عجیبی به من دست می دهد…فراموش کردم می خواستم خاطره بنویسم…
بعد از اینکه محفل دلدادگی عبد با معبود را آماده کردم و خیلی محتاط بودم که کسی متوجه من نشود، چون استاد نازنین فرموده بودند آن لحظه که همه در خواب غفلتند، خالصانه و بی ریا و خالی از شرک پاسی از شب را با او باش…شروع کردم به خواندن…در نماز وتر بودم و سعی می کردم به فرمایش آقا امام رضا (ع) عمل کنم که فرمودند در نماز وتر درنگ و وقوف بسیار کند…العفو العفو العفو…که یکدفعه صدای پدرم آمد:
کی لامپ رو زده نصف شب؟
مادرم گفت:
“چیزی نیست مرضیه است داره نماز شب میخونه”
واااااای من که اولین و بهترین نماز شبم بود و تمام تلاشم را کرده بودم که کسی متوجه نشود و خالص خالص خالص باشد…با شنیدن این جمله گفتم خدایا چرا؟؟؟
لحظات آخر نیایش با خداوند فقط سعی می کردم ریا بر من غلبه نکند نمی دانم موفق شدم یا نه! ان شاءالله که خداوند قبول کرده باشد…