رتبه ي صادقانه ي شما
سلام عليكم
شما چه رتبه اي به مطالبم من مي دهيد؟
خوشحال مي شوم هنگام نظر دادن، آن قسمت را كه در تصوير با دايره ي قرمز مشخص كردم پر كنيد.
سلام عليكم
شما چه رتبه اي به مطالبم من مي دهيد؟
خوشحال مي شوم هنگام نظر دادن، آن قسمت را كه در تصوير با دايره ي قرمز مشخص كردم پر كنيد.
جای شما سبز، تو یکی از این شبای سرد پاییز رفته بودیم خونه ی پدربزرگ، گفتم پدربزرگ؛
خدا حفظش کنه، ان شاءالله صد سال عمر کنه، پدربزرگم خیلی شوخ طبعه و عاشق دورهمی بودن و خلاصه وقتی دختر، پسر، نوه های دختر، نوه های پسر میریم اونجا، مجلس رو خودش به دست می گیره، اونم همه جوره…
مثل همیشه، پدربزرگم غافلگیرمون کرد؛ بــــــــــــله، آتیش منقل پدربزرگم روشن بود… دیگه آتیشش حسابی گرفته بود، منقل رو آوردیم وسط، از قبل از اونم زیرپایی و متکا هم چیده بود…
سیب زمینی و چغندر و شلغم و جگر برامون کباب کرد و خوردیم، پدربزرگم گفت خـــُــب حالا وقت چیه؟؟ وقته قوریه.
دیگه آتیشش داشت خاموش می شد، به پدربزرگم اشاره کردم، گفت: از فول به افول، گفتم یعنی چی؟؟
گفت یعنی اول آتیشش فول بود حالا داره رو به افول و خاموشی میره، گفتم چه جالب!!!
خلاصه سرتون رو درد نیارم، بعد از چای هم، دوغ و میوه صرف شد، یک شب پاییزی به یاد ماندنی. . .
سوم دبیرستان که بودم، یکی از اساتید حوزه علمیه، در مدرسه ی ما تدریس می کرد. قبل از شروع امتحانات پایان ترم، یعنی اون وقتی که دیگه همه ی کتابای درسیمون تموم شده بود و آخرین دیدار ما با معلم هایمان بود، برامون از حوزه ی علمیه گفت:
«شما همه، دخترای خوب من هستید، امیدوارم بعد از گرفتن دیپلم، هر کجا ادامه تحصیل می دهید، موفق باشید. شاید بعضی از شما، تصمیم گرفته اید به دانشگاه بروید. دانشگاه هم خوب است ولی من قصد دارم کمی در مورد امام زمان (عج) و حوزه علمیه برای شما بگویم…»
اين معلم، زبانزد همه بود و خيلي شيرين بيان…
ایشون سال های قبل هم معلم من و خیلی از بچه های دیگه بوده و هر کسی ایشون رو می دید، جذبشون می شد، چه برسد به اینکه پای صحبت های ایشون بشینه….
یک طلبه ی واقعی بود؛ خوشرو، خوش برخورد و همیشه لبخند بر لب داشت. چهره ی مهربون او، اخلاق خوب او، لبخندهای خواهرانه و مادرانه ی او، خیلی از بچه ها رو علاقه مند و در نهایت جذب به حوزه ی علمیه کرد.
به نظر شما، جذب حوزه ی علمیه بالا رفته است؟
اگر جواب شما منفی است، علت آن را چه می دانید؟