جایزه
خواهرم از مدرسه آمد، هنوز كفش ها را از پاي خود بيرون نياورده بود، با صداي بلند گفت: نمي خواهيد بپرسيد از مدرسه چه خبر؟!
مادرم از تو آشپزخانه، منم در كنار تلويزيون، گفتيم:
خوش خبر باشي؟
گفت: پس بياييد اينجا، خودتون ببينيد…
بـــله، همچين هم بي خبر نبود، مگه خبري بالاتر و خوشحال كننده تر از جايزه گرفتن هم وجود دارد؟!
امروز سر صف صبحگاهي، به بچه هايي كه چادري بودند جايزه دادند.
خوشحالي در چشمان خواهرم برق مي زد و به راحتي مي توان فهميد كه اين جايزه، خيلي براي او ارزشمند بود كه اينگونه، گونه هايش همچون هندوانه ي شب يلدا، قرمز شده بود.
من هم كه خيلي مشتاق ديدن جايزه ي كادو پيچ او شده بودم، به خواهرم امان ندادم و گفتم:
بزار من كادو را باز كنم..
ولي او اجازه نداد و همچنان سعي مي كرد با احتياط، چسب هاي روي كادو را باز كند، كه يكدفعه گفت: اول حدس بزنيد جايزه چيه؟
شما حدس مي زنيد جايزه چي بود؟؟
سركار خانم سيده درسا نويسنده ي وبلاگ منـزلـگــه عشاقـــــ
و سركار خانم فاطمه نويسنده ي وبلاگ كهف
درست حدس زدند، تبريك مي گويم، ان شاءالله جايزه را برايتان ارسال مي كنم.