لولو خوابه
پشت میز کامپیوتر، مشغول درس خواندن بودم، کمی آن طرف تر هم، خواهرم. آیفون به صدا درآمد:
دایی جان تشریف آوردند…
رفتم به سمت اتاق که دختر دایی جان چهار ساله هم به دنبالم آمد. و شروع کرد پریدن روی تخت، کم کم شعر هم به آن اضافه کرد و خلاصه با صدای بلند و شور و شعف خاصی که فقط بابا، ماما از میان کلماتش قابل فهم بود، بِپَّر بِپَّر می کرد.
از قضا، خواهرم فردا امتحان میانترم داشت و این وضعیت برایش کمی غیر قابل تحمل شده بود. هر چقدر تلاش کرد او را ساکت کند، نتوانست.
با خودم گفتم: چکار کنم! چکار نکنم!
آهان، فهمیدم، گفتم:
نرگس، زیر تخت هاپو خوابیده، هیــــس، ساکت، لولو بیدار میشه ها.
نرگس هم ساکت شد و هیچی نگفت.
خواهرم خوشحال، شروع به درس خواندن کرد، منم همینطور.
که یکدفعه نرگس گفت:
تو ساکت، لولو خوابه.
حالا هر چقدر می خواهیم سعی کنیم درس بخوانیم، نرگس اجازه نمیده و میگه:
هیـــــس، هیـــــس. . .