خودت برو دنبالش...!
شاگرد از معلم سوالی می پرسد،
معلم کمی به او خیره می شود..
تامل می کند..
دست زیر چانه می گذارد..می گوید:
من هر چه فکر می کنم..
می بینم حیف است سوالی خوبی است خودت برو دنبالش….!
“برگی از دفتر خاطرات دانش آموز دبیرستان”
شاگرد از معلم سوالی می پرسد،
معلم کمی به او خیره می شود..
تامل می کند..
دست زیر چانه می گذارد..می گوید:
من هر چه فکر می کنم..
می بینم حیف است سوالی خوبی است خودت برو دنبالش….!
“برگی از دفتر خاطرات دانش آموز دبیرستان”
جلسه ی گذشته امتحان داده بودیم، معلم این جلسه که آمد برگه های امتحانی را آورده بود، قبل از اینکه برگه ها را بدهد…آمد بالای سر دو نفر از بچه ها؛ زهرا و مریم..
(مریم در ردیف وسط می نشیند و زهرا در ردیف سمت راست، نزدیک در کلاس)
معلم گفت: چرا جواب های برگه امتحانی شما دو نفر اینقدر شبیه هم است؟ هر بار که من از شما امتحان گرفتم..دیدم شما دو نفر خیلی شبیه هم می نویسید؟؟ قضیه چیه؟ تا نگفتید، برگه ها را به شما تحویل نمی دهم..زود باشید بگویید کدامتان تقلبی می کنید؟
(زهرا که دختر خیلی زرنگی است و بسیار آرام)
(مریم هم از آن دخترهای شلوغ است که درسش هم خوب است)
هر دو تند تند به خانم معلم می گفتند:
خانم تقلبی نکردیم..باور کنید اصلا اینطور نیست..خانم ما کاری نکردیم..خانم ما از کجا بدانیم فلانی چی می نویسد! من اینجا نشستم او آن طرف!
معلم گفت: نه قانع نمی شوم..پس چرا اینقدر شبیه هم می نویسید؟!!
زهرا بخاطر اینکه معلم فکر میکرد شاید او تقلبی کرده است، ناراحت شد و زد زیر گریه……….
معلم که زهرا را دید گفت: گریه نکن عزیزم منظور من که تو نبودی..تو زرنگی تو درسات..من میدانم تو تقلبی نکردی..من میدانم که تو از این کارها نمیکنی……..
زهرا که خیلی ناراحت شده بود از حرف خانم، از کلاس بیرون رفت…….
مریم گفت: خانم پس منظور شما منم؟! من تقلبی می کنم؟! خانم کی من تقلبی کردم؟! مریم هم از ناراحتی، های های گریه کرد……..
خانم معلم دیگر نمی دانست چکار کند، گفت:
نه بابا، من که منظورم تو نیستی..اینجوری گفتم که زهرا ناراحت نشه..من که نگفتم تو تقلبی کردی؟! تو تقلبی کردی………..؟!
صدای گریه ی مریم همینطور بالا می رفت…
ما هم که می دانستیم منظور سوال خانم، مریم است…از آن سؤال های اعتراف بگیر بود…….
“برگی از دفتر خاطرات دانش آموز دبیرستان”
يك روز مشغول گردگيري خانه بودم كه نوبت به ميز تلويزيون رسيد و بايد با شيشه پاك كن آن را تميز مي كردم…دقيقا آن روز از قبل از گردگيري، در فكر بودم…مشغول تميز كردن ميز شدم، آنقدر دستمال به ميز كشيده بودم آن هم با شيشه پاك كني كه فقط خودم فكر ميكردم شيشه پاك كن است كه از تميزي برق ميزد، اتفاقا خودم هم تعجب كردم كه چقدر امروز تميز شده است؛ دستمال كه همان دستمال است……!!!
مادرم از بيرون آمد گفت: واااااااااي چه خبر است؟؟ چكار كرده اي؟؟
گفتم: چرا؟؟ براي چي؟؟
گفت: هر چي خوشبوكننده ي منزل بود همه را زدي خالي كرد؟؟
گفتم: نه!!!! من اصلا خوشبو كننده نزدم!!
بعد مادرم سريع رفت تمام در و پنجره ها را باز كرد!! ببين چقدر زده اي!!!
هنوز متوجه نبودم!
بعد رفتم پيش ميز كه دستمال و شيشه پاك كن را بردارم ببرم سرجايشان،
يكدفعه ديدم اينكه شيشه پاك كن نيست!!
من تمام اين مدت داشتم با خوشبوكننده ي منزل، گردگيري مي كردم…خلاصه آن روز منزل مملو از رايحه ي خوش گل محمدي شد…..
اهل ايرانم
روزگارم بد نيست
كشوري دارم من
كه به اذعان خود غربيها
قدرت اول اين منطقه است
چه كسي بود صدا زد تحريم؟!
چه كسي بود صدا زد لوزان!
سخن از افراط و سخن از تفريط است
من در اين آبادي ديپلماتي را ديدم
كه همه اش مي خنديد
و رئيسي كه مرا اهل جهنم دانست
و به من گفت كه دلواپس چي هستي تو؟
رو به او كردم و با فرم مليحي
كه خودش مي داند
همزبان گشتم و با او
به سخن بنشستم
و برايش گفتم
آنچه را مي دانم:
دل من آرام است
و دگر نيست دلم دلواپس
من خدايي دارم كه
در اين نزديكي است
و دلم قرص به مردي است بزرگ
رهبري دارم من
رهرو راه علي (ع)
رهبري دارم من
كه در اين ورطه وانفسايي
و در اين طوفان ها
چشم در چشم دل او بستم
و دلم چون يك كوه
تكيه دارد به دل دريايش!
تو بگو يك ذره
تو بگو يك لحظه
نيستم دلواپس
چون كه بعد از الله
كه خدا حفظ كند آقا را
بگو ان شاءالله
چشم اميد به دستان علي دارم من
او بگويد همگي مي جنگيم
او بخواهد همگي مي ميريم
او اگر امر كند
انتقام فدك و كرب و بلا را يكجا
ما از اين دشمن دون مي گيريم!
کاهش سطح غفلت و حاکمیت بخش فوق عقلانی بر وجود انسان:
امیرالمؤمنین علي (ع) میفرمایند:
«من دلائل الدّوله؛ قلّه الغفله»؛
از نشانههای دولت، کمیِ غفلت است.
دنیا همواره به این منوال گذشته است که حاکمیت، دنیاداری، شهرت و دولت به گروهی از مردم رسیده و پس از مدتی از آنان برداشته شده و بر گروهی دیگر محوّل شدهاست.
برای هر انسان نیز، زیبایی، محبوبیت، قدرت، طراوت و جوانی و … از نمونههای دولت در امور دنیاییاش است که همه پس از مدتی از دست میروند. اما تنها یک وجه در انسان باقی میماند که اگر به دولت (حاکمیت) برسد، میتواند با مراقبت و توجه، همیشه صاحبِ دولت باقی بماند. اگر انسان در میان قوای پنجگانه وجودیاش، اصالت را به تنها بخش حقیقیِ آن یعنی بخش فوق عقلانی داده و چهار قوه دیگر را به استخدامِ این بخش درآورد، در حقیقت مسیری صحیح را برای زندگی خود برگزیده است.
چنین فردی همواره سه معشوق الله، خانواده آسمانی و جهاد در راه خدا را در رأس معشوقها و آرمانهای خود داشته و برای رسیدنِ به آنها از هیچ تلاش و همتی فروگذار نمینماید. در این صورت میتوان گفت که او صاحبِ باطن انسانی گشته و بخش انسانی در وجود او به دولت (حاکمیت) رسیده است. ادامه مطلب
اي كه فصل آمدنت، زيباترين فصل زندگاني است، و حضورت گوياترين پيام آشنايي…
اي كه باب خدايي و واسطه ي فيض، درياي رحمتي و بي كران مهر…
ما را درياب!
فراموش نکنیم که تنها برگزاری مجالس عزاداری و جشنهای میلاد اهلبیت «علیهمالسلام» و یا مُشرّف شدن به زیارت آنان، نمیتواند توجیه کننده سوءخلقها و یا سوءنیتهای انسان نسبت به دیگران باشد. تنها برقراری رابطه محبتی با اهلبیت «علیهمالسلام» نمیتواند سببی برای آمرزش گناهان و بیمبالاتیهایِ اخلاقیِ انسان گردد. گاه دیده میشود که بعضی از شیعیان، به بهانه کرامتِ اهلبیت «علیهمالسلام»، در انجام بعضی از واجبات نیز سهلانگاری مینمایند. از همین رو ابالحسن، چنین تهدیدهای سنگینی را به عنوان هشدارهایی عظیم برای مراقبت از بیمبالاتیها و بیتقواییهای اخلاقی به شیعیان گوشزد مینمایند. ادامه مطلب
خواهرم از مدرسه آمد، هنوز كفش ها را از پاي خود بيرون نياورده بود، با صداي بلند گفت: نمي خواهيد بپرسيد از مدرسه چه خبر؟!
مادرم از تو آشپزخانه، منم در كنار تلويزيون، گفتيم:
خوش خبر باشي؟
گفت: پس بياييد اينجا، خودتون ببينيد…
بـــله، همچين هم بي خبر نبود، مگه خبري بالاتر و خوشحال كننده تر از جايزه گرفتن هم وجود دارد؟!
امروز سر صف صبحگاهي، به بچه هايي كه چادري بودند جايزه دادند.
خوشحالي در چشمان خواهرم برق مي زد و به راحتي مي توان فهميد كه اين جايزه، خيلي براي او ارزشمند بود كه اينگونه، گونه هايش همچون هندوانه ي شب يلدا، قرمز شده بود.
من هم كه خيلي مشتاق ديدن جايزه ي كادو پيچ او شده بودم، به خواهرم امان ندادم و گفتم:
بزار من كادو را باز كنم..
ولي او اجازه نداد و همچنان سعي مي كرد با احتياط، چسب هاي روي كادو را باز كند، كه يكدفعه گفت: اول حدس بزنيد جايزه چيه؟
شما حدس مي زنيد جايزه چي بود؟؟
سركار خانم سيده درسا نويسنده ي وبلاگ منـزلـگــه عشاقـــــ
و سركار خانم فاطمه نويسنده ي وبلاگ كهف
درست حدس زدند، تبريك مي گويم، ان شاءالله جايزه را برايتان ارسال مي كنم.